مجتهدی که عزرائیل را پی نخود سیاه فرستاد

mollah


از جناب شیخ محمدحسین، آقازاده آیت الله اشعری نقل شده که می‌گوید:


شبی آقا در حیاط منزل کنار نوه کوچکش خوابیده بود، نیمه‌شب کودک با صدای بلند،‌ شروع به گریه کرد. ما تعجب کردیم چراکه آقا به قول خودش از صدای راه‌رفتن مورچه بیدار می‌شود، اما هم‌چنان در خواب است. من رفتم سراغ آقا صدایش زدم، جواب ندادند. بلندتر صدا زدم جواب نداد. تکانش دادم، کف پا را خاراندم. هیچ حرکتی نکرد. متحیر شدم چه کنم؟! یک مرتبه دیدم نفس عمیقی کشیده و بیدار شد و مجدد خوابید.


بعد از نماز صبح خدمت ایشان رفتم و عرض کردم:


آقا دیشب کسالتی داشتید، ناراحت بودید؟ گفتند: نه. پرسیدم: دیشب خوابی دیدید؟ از جواب‌دادن کراهت داشتند، ولی گفتند: بلی. عرض کردم: چه بود؟


گفتند: دیشب حضرت عزرائیل آمد برای گرفتن جان من و شروع کرد جان مرا از نوک انگشت پا گرفت تا آمد به سینه. به سینه که رسید متوسل شدم به معصوم علیه‌السلام، گفتم: خدایا کاری نکردم، اگر امکان دارد مهلتی بده تا کاری برای خودم انجام دهم. این‌جا گویا حضرت عزرائیل اجازه گرفت که برگردد. آن وقت روح برگشت و بیدار شدم.


آقازاده ایشان می‌گوید: من این جریان را برای امام خمینی رحمت الله‌علیه مطرح کردم و ایشان خیلی تعجب کردند.


وبسایت اطلاع رسانی حوزه




https://is.gd/bRHMVv

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

طرز برخورد حضرت علی با مهمان

بیدار باشید، هیچ قِشری از جامعە از خیانت و کلاهبرداری سپاە در اَمان نیست‎

دوزخ سازان عمامه دار- بخش پنجم